کرامات امام محمدباقر(ع)
کرامت و معجزه
کارهای خارق العاده ای که مقرون به دعوی نبوت باشد معجزه و بدون ادعای نبوت، کرامت نامیده می شود. بنابراین کرامت به کارهای خارق العاده ای اطلاق می شود که به وسیله بنده صالح خدا و بدون ادعا ظاهر می شود و دلیل و برهانی الهی است که با اذن خداوند بر عموم مردم یا بعضی از خواص ظاهر می شود و توسط آن، مقام امامت اثبات شده و در دل ها استقرار یافته و اندیشه ها و نقشه های مخالفین و منکرین تحت الشعاع قرار گرفته و حجت الهی بر مردم شناخته می شود.
نمونه هایی از معجزات و کرامات امام باقر (ع)
* قطب راوندي از ابوبصير روايت كرده كه: با حضرت باقر ـ عليه السلام ـ داخل مسجد شديم مردم داخل مسجد مي شدند و بيرون مي آمدند. حضرت فرمود: «بپرس از مردم، آيا مرا مي بينند؟ پس هر كه را ديدم پرسيدم ابوجعفر ـ عليه السلام ـ را ديدي؟ مي گفت، نه! در حالي كه حضرت آنجا ايستاده بود، تا آن كه هارون مكفوف (يعني نابينا) داخل شد، حضرت فرمود: از اين بپرس. از او پرسيدم آيا ابوجعفر را ديدي؟ گفت: آيا آن حضرت نيست كه ايستاده است؟ گفتم از كجا دانستي؟ گفت: چگونه ندانم. حال آن كه آن حضرت نوري است درخشنده».[1]
*حاضر شدن مرده به معجزه آن حضرت: قطب راوندي از ابوعيينه روايت كرده كه گفت: در خدمت حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ بودم كه مردي شامي داخل شد و گفت: دوست مي دارم شما را و بيزاري مي جويم از دشمنان شما. پدرم از بني اميه و دشمن شما بود. بوستاني داشت و مالي را در آن پنهان كرده تا به من نرسد و بمرد، اكنون بسيار تنگدست و فقيرام، حضرت فرمود: مي خواهي پدرت را ببيني و از او بپرسي مال كجاست؟ آن مرد گفت: ممكن است حضرت فرمود: اين مكتوب را به جانب بقيع ببر، در وسط قبرستان بايست و صدا بزن «يا دَرجان» سپس شخص عمامه به سر نزد تو خواهد آمد هر چه مي خواهي از او بپرس». فرداي آن روز آن مرد آمد و اذن خواست و سپس گفت: شب گذشته در بقيع بودم و آنچه فرموديد عمل نمودم سپس آن مرد آمد و گفت چه مي خواهي، خواسته ام را گفتم، به من گفت به جاي دگر برو تا پدرت را حاضر كنم، پس برفت و با مردي سياه حاضر شد و گفت: اين پدر توست، پدرم گفت: زير فلان درخت زيتون را حفر كن، آن مال كه صد هزار درهم مي باشد را بيرون آر.[2]
*قطب راوندي از ابو الصباح كناني روايت كرده كه گفت: روزي به در خانه حضرت رفتم، كنيزي در را باز كرد، من دست به او زدم و گفتم به آقاي خود بگو من آمده ام، پس در اين هنگام صداي حضرت را شنيدم كه فرمودند: «ادخل لااُمَّ لك: داخل شو مادر تو را نباد! پس داخل شدم و عرض كردم، به خداي سوگند اين حركت از روي ريبه نبوده، حضرت فرمودند: اگر فكر مي كنيد اين ديوارها حاجب و حايل ديدگان مااند پس چه فرقي خواهد بود بين ما و شما پس بپرهيز از اينكه مثل اين كار را تكرار كني.[3]